ویلیام جیمز مطالب کمی درباره تعلیم و تربیت نوشته، اما آنچه که او ارائه کرده بسیاری از اندیشه‌های محوری او را منعکس می سازد. بخش بعدی برخی از آن اندیشه‌ها بخصوص جریان هوشیاری و کودک را به عنوان موجود رفتاری نشان می دهد. هوشیاری پیچیده بوده، نه می تواند دقیقا به عقلانی و عملی تقسیم شده و نه می تواند از شکل الگوهای عادی رفتار جدا گردد. به نظر جیمز، فرایند تعلیم و  تربیت هم تحصیل عادتهای مهم رفتاری و هم اکتساب اندیشه‌ها در اتحادی بهتر و قوی تر است.
 
عمومی ترین عناصر و کارکردهای ذهن، همه اموری هستند که معلم برای مقصودهایش قطعا نیازمند آشنایی با آنهاست. اکنون فوری ترین حقیقتی که روانشناسی، یا دانش ذهن باید بررسی نماید، عمومی ترین حقیقت نیز هست. این واقعیتی است که در هر یک از ما، هنگام بیداری (و اغلب هنگام خواب)، همیشه نوعی هوشیاری در جریان است. این یک فرایند، یک توالی حالات یا امواج یا عرصه ها (یا هر نامی که مورد پسند شماست) در مورد دانش، احساس، میل، تفکر و غیره است که دائما میگذرد و از نو میگذرد و زندگی درونی ما را تشکیل می دهد. وجود این جریان، نخستین واقعیت است، طبیعت و خاستگاه آن، مسأله اساسی را در مورد دانش ما شکل می دهد... پس ما برخوردار از عرصه هایی ازهوشیاری هستیم . این اولین واقعیت عمومی ... است و دومین واقعیت عمومی آن است که عرصه های عینی همواره پیچیده است. چنین عرصه هایی شامل احساسات بدنهای ما و امور اطراف ما، خاطرات تجارب گذشته و تفکرات در مورد اشیای دور دست، احساسات رضایتمندی و ناخرسندی، امیال و انزجارها، و دیگر شرایط عاطفی، علاوه بر تعیین رغبت، در انواع تبدیل و ترکیب می باشد. در بیشترین حالات عینی آگاهی، همه این طبقات گوناگون عناصر همزمان تا حدودی یافت می شود، هر چند نسبت سهمی که هر یک به دیگری می دهد بسیار متغیر است. به نظر می رسد که یک حالت تقریبا متشکل از هیچ چیز به جز احساسات نبوده، دیگری تقریبا مرکب از هیچ چیز به جز خاطرات نباشد، و مانند آن. اما اگر کسی به دقت توجه کند، پیرامون احساس، همواره کناره ای از تفکر بامیل، و اطراف حافظه، حاشیه یا سایه روشنی از عاطفه یا احساس وجود دارد...
 
در تحولات متوالی عرصه‌های هوشیاری، فرایندی که به واسطه آن، فردی دستخوش احساسات دیگری می شود، اغلب بسیار تدریجی بوده و با انواع تجدید نظر درونی درباره محتوا همراه است. گاهی کانون توجه با اندک تغییری باقی مانده، حال آن که حاشیه به سرعت اصلاح می شود. گاهی کانون توجه اصلاح شده، حاشیه بر جا می ماند. گاهی کانون توجه و حاشیه جابه جا می شوند. گاهی، دوباره بی مقدمه اصطلاحات عرصه عام اتفاق می افتد. توصیف تند به ندرت می تواند رخ دهد. آنچه می دانیم عمدتا دارای نوعی اتحاد عملی برای مالک آن است و از این دید عملی می توان حوزه ای را از حوزه های مشابهش با نامیدن آن به حالت عاطفی، پیچیدگی، احساسی، تفکر انتزاعی، اختیاری و مانند آن رده بندی کرد.

کودک به عنوان موجود رفتاری اینک می خواهم توصیف ویژگیهای جریان هوشیاری را با این پرسش ادامه دهم که آیا می توان به شیوه ای روشن کارکردهای آن را تعیین کرد یا خیر. این جریان دو کارکرد واضح دارد: یکی آن که منجر به دانستن می شود، و دیگر آن که باعث عمل می شود.

آیا می توان گفت کدام یک از این کارکردها اساسی تر است؟ یک اختلاف عقیده کهن تاریخی از این جا آمده است. عقیده مشهور همواره به این گرایش داشته که ارزش فرایندهای ذهنی انسان را به وسیله تأثیراتش بر زندگی عملی او ارزیابی کند. اما معمولا فلاسفه دیدگاه متفاوتی را دوست داشته اند. آنان گفته اند: «برترین افتخار انسان آن است که موجودی عاقل باشد تا حقیقت مطلق، جاودان و جهانی را بداند. بنابراین، استفاده از هوش برای موضوعات عملی موضوعی تبعی است. حیات نظری نگرانی اصیل روح اوست.» این که نگرش شخصی ما به سمت یکی از این نظرات یا دیگری بوده، بر ایده آل عملی یا نظری تأکید کند، بیشترین تفاوت را در نتیجه به همراه دارد. در مورد اخیر، جدا سازی از عواطف و هیجانات و انصراف از نزاع موضوعات انسانی نه تنها قابل اغماض بلکه تحسین برانگیز است؛ و هر آنچه به آرامش و تعمق کمک می کند باید به عنوان موجد برترین کمال انسان نگریسته شود. در آن اولی، با انسان فکور تنها به عنوان نیمه یک انسان رفتار می شود، هیجان و منابع عملی یک مرتبه مایه مباهات بیشتری برای ما می شود، به نظر می رسد که یک پیروزی عینی بر این قدرتهای جهالت خارجی کرهزمین با هر میزان فرهنگ روحی منفعل همسنگ باشد، و رفتار به عنوان امتحان هر نوع تربیت، مستحق نام تربیت باقی می ماند.

امکان ندارد این حقیقت کتمان شود که در روان شناسی امروز ما، توجه خاص از کارکرد عقلانی خالص ذهن که افلاطون و ارسطو و حتی می توان گفت کل سنت تاریخی در فلسفه آن را به رسمیت شناخته، به جنبه عملی که از دیرباز مورد غفلت واقع شده منتقل گردیده است. نظریه تکامل عمدتا مسؤول این توجه به جنبه عملی می باشد. اکنون با استدلال معتقدیم که انسان از صورتهای قبلی مادون انسانی تکامل یافته، صورتهایی که در آن عقل خالص اگر نگوییم اصلا به ندرت وجود داشته، ذهنش از این که بتواند کمترین کارکردی داشته باشد بسیار دور بوده و ذهن عضوی برای سازگاری حرکتهای آنان با برداشتهایشان از محیط به منظور بهتر فرار کردن از نابودی به نظر رسیده است. پس به نظر می رسد که هوشیاری در مرحله اول چیزی جز تکامل زیست شناختی باز افزوده نبوده که فایدهای نداشته مگر آن که باعث رفتار مفید شده، بی هیچ توضیحی از آن توجه جدا باشد.

منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص253-250، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387